زمستان سال 92 بود که مردی با نگرانی خودش را به پلیس رساند و ادعا کرد همسرش از خانه خارج شده و به طرز مرموزی گمشده است.این مرد که ناصر نام دارد وقتی با دستور بازپرس پیش روی افسر تحقیق نشست گفت:همسرم آذر وقتی من سرکار بودم به من زنگ زد و گفت می خواهد به خانه دوستش فریبا برود و شب بر می گردد .وی افزود:ساعت 9 شب بود که به خانه رفتم نیامده بود به موبایلش زنگ زدم خاموش بود تا اینکه نیمه شب شد و به خانواده اش اطلاع دادم دوستش فریبا را از طریق خواهرزنم پیدا کردیم و فهمیدیم او صبح با هواپیما به تهران رفته و اصلا در اینجا نیست نمی دانم چرا آذر به ما دروغ گفته بود خیلی داغونم و نگران زندگی ام هستم.ماموران با توجه به دروغ پردازی آذر در رفتن به خانه دوستش به بررسی موبایل این زن پرداختند و ردپایی از یک پسر به نام محسن به دست آوردند که در همسایگی آنها زندگی می کرد.پیامک ها نشان می داد که آذر و محسن ارتباط پنهانی دارند و اما وقتی ماموران به در خانه این همسایه رفتند شنیدند که محسن همزمان با آذر گم شده است و آنها تصور می کردند با دوستانش به مسافرت رفته است.در قویترین فرضیه به نظر رسید که آذر و محسن برای زندگی پنهانی از شهرشان فرار کرده اند از این رو تجسس های تخصصی برای ردیابی آنان در دستور کار قرار گرفت.صحنه ای عجیبهمزمان با این اقدامات پلیسی یک روز وقتی مردی با کامیونش وارد جاده خاکی معدن شد و به دل بیابان زد هنوز به پشت تپه اصلی آن منطقه نرسیده بود که در 20 متری جاده صحنه ای عجیب دید.دو جسم شبیه به انسان روز زمین افتاده بودند راننده کامیون که احتمال داد اشتباه می کند و خواست بی اعتنا عبور کند ناگهان دید که یکی از جسم های مرموز تکانی خورد و دست انسانی ای بلند شد و علامت کمک خواهی داد.راننده کامیون خیلی زود ماشین را متوقف کرد و در حالیکه یک چماق با خودش برداشته بود به سمت دو جسم مرموز رفت و خود را در برابر صحنه دلخراشی دید.جسد یک زن با لباس بیرون که خیلی فجیع کشته شده بود در چند قدمی پسری جوان که با وجود خون آلود بودن و زخم های عمیق هنوز زنده بود در برابرش قرار داشت و راننده کامیون بلافاصله با پلیس 110 و اورژانس تماس گرفت و ماجرا را به آنان اطلاع داد.با توجه به زنده ماندن پسر جوان پیکر نیمه جان او بلافاصله به نزدیکترین بیمارستان انتقال داده شد و از سویی دیگر بازپرس جنایی دستور داد تا جسد زن ناشناس به پزشکی قانونی انتقال یابد تا با شناسایی صاحب آن پلیس بتواند عاملان جنایت را ردیابی کند.کارآگاهان در نخستین اقدام به بررسی پرونده گمشدگان پرداختند تا ببینند همزمان با پیدا شدن جسد زن ناشناس و پیکر نیمه جان پسر جوان چه افرادی با این مشخصات گم شده اند.خیلی زود مشخص شدکه این دو زن و مرد همان آذر و محسن هستند که پلیس از 24 ساعت قبل در جست و جویشان بود.وقتی جسد آذر توسط شوهرش شناسایی شد و خانواده محسن نیز در اتاق مراقبت های ویژه پسرشان را شناسایی کردند کارآگاهان منتظر ماندند تا محسن به هوش بیاید.هنوز 12 ساعت نگذشته بود که محسن چشم باز کرد و در حالیکه خیلی سخت حرف می زد کوتاه گفت که شوهر آذر آنها را به این روز انداخته است.فرار مرد همسرکشکارآگاهان بلافاصله برای دستگیری ناصر شبانه به در خانه اش رفتند و پی بردند این مرد وقتی پی برده محسن زنده مانده است خانه شان را ترک کرده و گریخته است.از فردای آن روز بررسی ها ی تخصصی برای ردیابی قاتل فراری آغاز شد و 33 روز بعد درحالیکه پلیس پی برده بود ناصر با ترک شهر به تهران رفته است این مرد با پای خود به نزد پلیس رفت و تسلیم شد.ناصر که بشدت گریه می کرد در بازجویی ها گفت:من آذر را دوست داشتم اما او کاملا سرد بود تااینکه 2 ماه پیش اتفاقی پیامکی در موبایلش دیدم که عاطفی بود از آن روز به بعد رفتارهای همسرم را زیر نظر گرفتم و دیدم با پسر همسایه رابطه دارد و مدام با هم در خانه من خلوت می کنند.وی افزود:ابتدا می خواستم شکایت کنم اما خون جلوی چشمانم را گرفته بود و تصمیم به قتل هردو گرفتم و چون می دانستم آنها چه زمان هایی در خانه من خلوت می کنند به کمین نشستم و هردو را غافلگیر کردم و با تپانچه ای که خریده بودم مجبورشان کردم لباس بیرون بپوشند و بعد سوار بر خودرویم و در حالیکه دست و پایشان را بسته بودم هردو را از شهر بیرون بردم و در آنجا باضربات چاقو هردو را کشتم تصورم این بود محسن هم کشته شده است بعد طناب ها را باز کرده و به خانه برگشتم و بعد برای گمشدن همسرم داستانسرایی کردم و این در حالی بود که از موبایل آنها به یکدیگر پیامک فرستادم که باید با هم فرار کنیم تا پلیس را گمراه کنم.فلج شدن پسر همسایهمحسن وقتی بهبودی نسبی پیدا کرد پی برد که برای همیشه فلج شده است و دیگر نمی تواند روی پاهایش راه برود این پسر در بازجویی ها گفت:اشتباه بزرگی کردم و تائان سختی می دهم.وی افزود:من و آذر بخاطر دوستی او با خواهرم آشنا شدیم و هردو به هم ابراز علاقه کردیم قرار بود او از شوهرش طلاق بگیرد اما نمی دانم چرا این کار را نمی کرد ما هیچ رابطه ای با هم نداشتیم تا اینکه شب حادثه شوهرش من و آذر را که می خواستیم با هم حرف بزنیم در خانه اش غافلگیر کرد او کلت کمری در دست داشت که واقعی بود هرچه گفت گوش کردیم و ناصر ما را به بیابان برد فکر می کردم با گلوله ما را بکشد اما او با چاقو به جانمان افتاد و من بی هوش شدم وقتی با گرمای آفتاب چشم بازکردم یک کامیون را دیدم به سختی دستم را بالا بردم و نجات پیدا کردم.مجازات اعدامناصر پس از صدور کیفرخواست در دادگاه کیفری محاکمه و به قصاص نفس و پرداخت دیه به محسن محکوم شد و این حکم پس از بررسی در دیوانعالی کشور مورد تایید قرار گرفت و مرد همسرکش در لیست اعدام قرار گرفت.
گفت و گو با قاتلناصر حال و روز خوبی ندارد این مرد برخلاف دیگر قاتلان هیچ تلاشی برای رضایت گرفتن از خانواده آذر نکرده است دیه محسن را هم پرداخت کرده و می گوید برای قصاص شدن کاملا آماده است:آذر را دوست داشتی؟ما ازدواجی سنتی داشتیم اما من خیلی به آذر علاقه مند شدم و متاسفانه او اعتنایی به عشق ورزی من نداشت.کی فهمیدی دوستت ندارد؟وقتی به من گفت که یکی دیگر را دوست داشته و چون او معتاد بود و خانواده اش با ازدواجشان مخالفت کرده اند برای رهایی از خانه شان به من بله گفته است.
وقتی فهمیدی چه کردی؟همه کار تا عشقش را به دست بیاورم اما بعد از 3 سال وقتی دیدم نمی شود نا امید شدم و با کارکردن خودم را مشغول کردم.
چرا قتل؟نمی دانم قتل را بهترین راه دانستم.
شب قتل؟می دانستم محسن به خانه ما رفته است رفتم و با تپانچه تهدیدشان کردم.
درخانه چه وضعیتی داشتند؟روی مبل روبروی هم نشسته و با هم حرف می زدند.
تپانچه داشتی؟بله.از سال ها پیش وقتی به مرز رفتم خریدم.
چرا؟علاقه داشتم یکی داشته باشم انگیزه ای پشت سرش نبود.
با چاقو آذر را کشتی؟بله همه می دانستند من کلت کمری دارم و اگر با گلوله کشته می شدند سریع لو می رفتم.
بازهم سریع لو رفتی؟بله اصلا باور نمی کنم محسن زنده بوده باشد.
پشیمانی؟راستش را بخواهی اصلا پشیمان نیستم.
و حرف آخر؟زود اعدامم کنند خسته شده ام همین.
نظرات و دیدگاهها
هیچ نظری برای این خبر ارسال نشده است؛
شما نفر اول باشید.