اعتمادآنلاین | هنوز 6ماه بیشتر از ازدواجمان نگذشته بود که فهمیدم من چهارمین همسر شوهرم هستم و او هیچ علاقه ای به من ندارد چراکه ادعا می کرد ...
به گزارش روزنامه خراسان ، زن 54 ساله که به اتهام کتک کاری از شوهرش شکایت کرده بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:در یکی از مناطق ترک زبان نیشابور و در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمدم. پدرم کارگری ساده بود و اعتقاد داشت دختر باید امور خانه داری را به خوبی بیاموزد و زودتر نیز ازدواج کند، به همین دلیل من هیچ وقت به مدرسه نرفتم و کنار مادرم به آموختن مهارت های زندگی و شوهرداری مشغول شدم تا این که در 16 سالگی با پسرعمویم ازدواج کردم.«احمد»جوان بدی نبود ،اما به مواد مخدر اعتیاد داشت و همه بستگان و آشنایان هم این موضوع را می دانستند.
او در آغاز زندگی مشترک اگرچه مواد مخدر سنتی مصرف می کرد اما سرکار هم می رفت و مخارج زندگی ما را تامین می کرد، ولی مدتی بعد به دلیل هم نشینی با چند تن از همکاران معتادش به مصرف «شیشه»آلوده شد و این گونه تباهی و ویرانی زندگی مشترکمان رقم خورد. او هربار بعد از مصرف دچار توهم می شد و نه تنها تهمت های ناروایی به من نسبت می داد، بلکه به دلیل همین تهمت ها،مرا زیر مشت و لگد می گرفت و تا سرحد مرگ کتک می زد! حالا دیگر سرکار هم نمی رفت و همواره با دوستانش پای بساط استعمال شیشه وکریستال می نشست. دراین شرایط مجبور شدم برای گذران زندگی،خودم سرکار بروم، ولی «احمد»هرشب همه درآمدم را به زور می گرفت و راهی منزل خرده فروش مواد مخدر می شد! زندگی برایم به جهنمی غیرقابل تحمل تبدیل شده بود و شوهرم گاهی برای تامین هزینه های اعتیادش اموال مردم را سرقت می کرد. من هم به ناچار و به خاطر تنها پسرم این وضعیت دردناک را تحمل می کردم. با همه این سختی ها بالاخره پسرم در حالی بزرگ شد و ازدواج کرد که خودش از همان دوران کودکی کار می کرد تا نیازی به ما نداشته باشد.
خلاصه زندگی مشترک ما به جایی رسید که احساس می کردم شوهرم برای تامین مخارج اعتیادش که حالا به شدت افزایش یافته بود به چیزی رحم نمی کند و حتی ابایی از این نداشت که من درکنار هم بساطی هایش بنشینم و مقدمات عیش و نوش آن ها را فراهم کنم. این بود که دیگر کارد به استخوانم رسید و از او طلاق گرفتم.
حالا دیگر در کنار پدر ومادر پیرم روزگار می گذراندم و در یک فروشگاه لوازم خانگی کار می کردم. مدتی بعد یکی از مشتریان فروشگاه با بیان این که هنوز جوان هستم و باید ازدواج کنم، مرا برای برادرش خواستگاری کرد که مدعی بود به تازگی از همسرش جدا شده است. او کارمند بود و تحصیلات عالیه داشت، اما من در کلاس های نهضت سوادآموزی فقط خواندن و نوشتن را آموخته بودم با وجود این، من و علی درحالی ازدواج کردیم که شش ماه قبل تازه فهمیدم من چهارمین همسر او هستم. درهمین حال شوهرم مدعی شد هیچ علاقه ای به من نداشته و تنها برای لجبازی با همسر قبلی اش و در آوردن حرص او تن به ازدواج با من داده است. حالا هم درحالی که با قلبی شکسته و برای حفظ آبرویم به زندگی مشترک با «علی»ادامه می دهم او مدام مرا کتک می زند که از زندگی اش بیرون بروم که او بتواند به زندگی مشترک با همسر قبلی خود بازگردد. اکنون نیز با کتک کاری وحشتناک مرا از خانه بیرون انداخت اما ای کاش...
بررسی های قانونی و روان شناختی این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
برچسبها
داستان زندگی
نظرات و دیدگاهها
هیچ نظری برای این خبر ارسال نشده است؛
شما نفر اول باشید.