اعتمادآنلاین | کودک خردسالی بودم که پدر ومادرم از یکدیگر جدا شدند و من هم ترک تحصیل کردم اما همواره درآرزوهایم به یک زندگی رویایی می اندیشیدم تا این که مادرم مرا به جوانی 30 ساله شوهر داد و ...
به گزارش روزنامه خراسان، زن 13 ساله ای که برای شکایت از همسرش وارد مرکز انتظامی شده بود، در حالی که بیان می کرد در مرز طلاق و زندگی همه آرزوهایم را برباد رفته می بینم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری هفت تیر مشهد گفت:درمقطع ابتدایی تحصیل می کردم که مادرم برای پذیرفتن سرپرستی من همه حق وحقوقاتش را بخشید و از پدرم طلاق گرفت. بعد از این ماجرا مادرم مرا به شهرستان برد و با کارگری دریک شرکت تولیدی هزینه و مخارج تحصیلم را می پرداخت اما یک سال بعد مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد و من به خانه ناپدری رفتم. او مرد خوبی بود و با من هم مهربانی می کرد ولی من دیگر نمی توانستم درس بخوانم و به همین خاطر ترک تحصیل کردم. خلاصه 11 سال بیشتر نداشتم که یکی از بستگان دور مادرم مرا خواستگاری کرد. دراین شرایط احساسم این بود که مادرم قصد دارد من زودتر سر وسامان بگیرم و به دنبال زندگی وسرنوشت خودم بروم.
از سوی دیگر هم تصورم براین بود که اگر ازدواج کنم دیگر به راحتی می توانم به دیدار پدرم بروم و مستقل زندگی کنم! این گونه بود که با پاسخ مثبت من بساط عروسی در حالی برپا شد که مادرم هیچ تحقیقی درباره خواستگار30 ساله ام انجام نداد و فقط مرا ترغیب به ازدواج با«موسی»کرد. او مدعی بود کسی برای فامیل تحقیق نمی کند و این کار را زشت می دانست. بالاخره زندگی ما در یک استان دیگر آغاز شد و من با آن که پدرم حق سکونت را در مشهد شرط کرده بود مدام در مسیر استان محل سکونت همسرم سرگردان بودم. با وجود این مادر شوهرم با این بهانه که من دختری نوجوان هستم و تجربه ندارم همواره در زندگی ام دخالت می کرد.آن ها به خاطر سن وسالم حتی برای رفت وآمدهای من به خانه پدرم تصمیم می گرفتند و بدون اطلاع من جهیزیه ام را ازمشهد به شهرستان آوردند.
از سوی دیگر وقتی فهمیدم شوهرم اعتیاد دارد و موضوع را به مادرشوهرم گفتم، او «موسی» را تشویق کرد تا مرا از دخالت در کارهایش بازدارد وبه همین دلیل هم طوری کتک خوردم که روانه بیمارستان شدم. آن جا بود که با تلفن پرستار بیمارستان با پدرم تماس گرفتم و آن ها برای بردن من به شهرستان آمدند ولی بالاخره موضوع با وساطت بزرگ ترها حل شد و من هم با گرفتن تعهد از شوهرم ،گذشت کردم اما خلافکاری های موسی همچنان ادامه یافت و اعتیادش هر روز بیشتر می شد .
در این شرایط مادر شوهرم بازهم مدعی بود که نباید در کار بزرگ ترها دخالت کنم! «موسی» برای این که مرا تنبیه کند دیگر اجازه نمی داد با خانواده ام ارتباط داشته باشم تا جایی که گوشی تلفن را هم گرفتند و به خواهش و التماس هایم نیز توجهی نمی کردند. از طرف دیگر هم شوهرم به خاطر مصرف مواد مخدر صنعتی از حالت طبیعی خارج می شد و درهمان حال مرا به شدت کتک می زد تا این که بازهم به دلیل شدت صدمات در بیمارستان بستری شدم. آن جا بود که پنهانی با خانواده ام تماس گرفتم و چون امنیت جانی نداشتم به مشهد آمدم و به خانه پدرم رفتم. حالا هم تحصیل را دوباره شروع کرده ام اما در مرز طلاق و ادامه زندگی سرگردان هستم و همه آرزوهایم را برباد رفته می بینم ای کاش ...
با دستور سرهنگ علیرضا سبحانی فر (رئیس کلانتری هفت تیر مشهد)بررسی های مشاوره ای و روان شناختی این پرونده دردایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
برچسبها
کودک همسری
داستان زندگی
نظرات و دیدگاهها
هیچ نظری برای این خبر ارسال نشده است؛
شما نفر اول باشید.